راوی:ص-ع از شهرستان خوی
آقا سید مجتبی علمدار را خیلی اتفاقی شناختم . زمستان بود . برای خریدن نوار یکی از مداحان به نمایشگاهی که در شهرمان دایر بود رفتم . نوار حضرت ابوالفضل (علیه السلام ) آن مداح را خواستم .
فروشنده نواری به من داد با عنوان شهید علمدار . چون آقا ابوالفضل (علیه السلام ) هم علمدار بودند فکر کردم همان است و خریدم .
وقتی آن را در خانه گوش دادم متوجه شدم مداحی ناشناس برای خانم حضرت رقیه (علیها السلام) می خواند .
از آنکه نوار اشتباهی خریده بودم دمق شدم . ولی با این حال ، آن مداح ناشناس صدایی بسیار دلنشین داشت .
چند روز بعد کاملاً اتقافی برنامه روایت فتح را دیدم . موضوع برنامه شهید علمدار بود. فهمیدم که نوار از چه کسی است . اما از آن روز نوار و نام شهید علمدار در گوشه بایگانی ذهنم خاک می خورد تا ...
دلم با خدا بود . ولی نمی دانم کدام قدرت شیطانی مرا از رفتن به سوی خدا باز می داشت ! در خواندن نماز کاهل بودم . یک روز می خواندم و دو روز نمازم قضا می شد .
این بدتر از هر سرطانی دلم را احاطه کرده بود . سعی می کردم با گوش کردن به نوارهای مذهبی و رفتن به مجالس دعا هر طوری که می شد دلم را شفا دهم ، اما نشد.
سال 1377 در اثر تصادف پایم شکست . درمانش طولانی شد . از طرفی همان سال در مرحله اختصاصی کنکور هم قبول نشدم . و این ضربه ی روحی شدیدی بر من وارد کرد.
ایمان ضعیفی داشتم ؛ ضعیف تر و بدتر شد . کاهل بودن در نمازم تبدیل شد به بی نمازی کامل !
ماه رمضان آمد و من تنها دهانم را بستم . یک بار هم مسجد نرفتم حتی در شب های قدر . روزها و ماه ها پشت سر هم می گذشت ومن ...
شبی در خواب دیدم مجله ای در مقابل من هست . تیتر روی آن نوشته بود : آخرین وسایل به جا مانده از شهید علمدار به کسی که محتاح آن است به قید قرعه اهدا می شود .
مجله را خریدم و با تعجب دیدم ، وسایل سید مجتبی به من رسیده است . شیشه ای عطر ، تکه ای گوشت مرغ که نوشته بودند ته مانده ی آخرین غذای آقا سید است . به همراه چند قطعه عکس و دست نوشته .
بارزترین عکس ، عکسی بود که در آن آقا سید روی زمین کربلا دراز کشیده بود و خون از سرش به زمین ریخته بود . با خودم گفتم سید که در جبهه شهید نشده ؟! لابد می دانست که عاقبت کارش شهادت است . برای همین این عکس را برای آلبوم شهادتش گرفته .
تا آن روز حتی یک قطعه عکس از آقا سید ندیده بودم . فقط همان برنامه ی روایت فتح بود که آن هم جسته و گریخته دیده بودم . تکه ی گوشت را خوردم کمی از عطر را که به گمانم رنگ قرمز داشت به لباسهایم زدم .
با صدای مادرم از خواب بیدار شدم . وقت نماز صبح بود . ولی من که به بی نمازی عادت کرده بودم به اتاق دیگری رفتم تا بخوابم اما ...
حال عجیبی پیدا کرده بودم . اما هر طور بود خوابیدم . دوباره خواب دیدم ، درست زیر همان عکس آقا سید نوشته بودند :« تو خواب نیستی ، تو بیداری ، این بیداری است . »
از خواب پریدم و مشغول نماز شدم .
نزدیک محرم بود . آن ایام انگار نیرویی از درونم مرا به سمت خدا هل می داد . نماز برایم چنان حلاوتی پیدا کرد که آن را نمی خواستم با هیچ لذتی در دنیا عوض کنم . دلم عاشق نماز شد و نماز برایم طعم دیگری یافت .
برای اولین بار در تمام عمرم ، محرم و صفر میهمان زیارت عاشورای امام حسین (علیه السلام ) شدم .
ایام فاطمیه دلم غریب شد . انگار تمام صحنه های مصیبت بی بی دو عالم جلوی چشمانم پدیدار می شد . گریه هایم برای اهل بیت (علیهم السلام ) به خصوص خانم زهرا (علیها اسلام ) و امام حسین (علیه السلام ) حال و هوای عجیبی گرفته بود .
اصلاً تا آن لحظه نمی دانستم روزی به نام عرفه هم است و به واسطه نوار عرفه آقا سید ، روز عرفه و قداستش را شناختم . خدا سید را رسول دل من کرد و به واسطه ی او مرا از منجلاب گناه بیرون کشید .
منبع:کتاب علمدار
[ شنبه 92/9/9 ] [ 11:44 صبح ] [ دوستدار علمدار ]